-
یا لطیف
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 23:32
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 گفتی: چشمهانت را ببند و مراهمچون قطره های باران روی گونه هایت حس کن ! صدایم را بشنو وقتی می بارم!وجودم را در لطافت گلبرگهای رازقی لمس کن! مرا درصدای زنجره ها و یاکریم هاببین! حضورم را در عطر خاک و بوی گندمزارباور کن! وقتی صبح می خندد و خورشید خمیازه می کشد مرا از...
-
چلچراغ خدا
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 21:30
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 گفتند:دلت پرنیان بهشتی است. خدا عشق را در آن پیچیده است. پرنیان دلت را وا کن تا بوی بهشت در زمین پراکنده شود. چنین کردم. بوی نفرت عالم را گرفت. و تازه دانستم بی آن که باخبر باشم، شیطان از دلم چهل تکه ای برای خودش دوخته است.به اینجا که می رسم؛ ناامید می شوم. آن قدر...
-
در جستجوی خدا
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 19:08
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 پیامبری و درختی و جوانی در جوار هم بودند. پیامبر نامش آشنا بود، و درخت نامش سرو و جوان نامی نداشت. او شهیدی گمنام بود. پیرزنی دوان دوان به سمتشان آمد Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 وسراسیمه ... Normal 0 false false false...
-
سوتک
جمعه 22 آبانماه سال 1388 14:52
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟ نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت؟ ولی بسیار مشتاقم, که از خاک گلویم سوتکی سازد. گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی، دَم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد، و خواب خفتگان خفته را آشفته...
-
انسان
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 22:04
انسان بیش از زندگی است. آن جا که هستی پایان می یابد او ادامه می یابد.
-
جستجو
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 23:15
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 اگر تمام شب برا ی از دست دادن خورشید گریه کنی لذت دیدن ستاره ها را هم از دست خواهی داد
-
نجوا
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 21:12
به خدا گفتم: چه چیز بشر تعجب آور است؟ گفت:کودکی شان که عجله دارند بزرگ شوند, سپس آرزو دارند به کودکی برگردند. این که سلامت خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند, بعد پول شان را از دست می دهند تاتندرست شوند و این که طوری زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که انگار هرگز زندگی نکرده اند.
-
سپیده
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 01:20
ی ک نفر می رسد از ژرف ترین نقطه صبح بر تنش پیرهنی از جنس بهار که کلامش وزش باد سحرگاهان است یک نفر می رسد از آن طرف دریاها به سبکبالی زورق به روی بستر موج سربرافراشته در بال نسیم که خبر می دهد از صبح و طلوعی دیگر می شکافد دل تاریکی را!
-
خدای من
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 01:11
دیوارهای خالی اتاقم را از تصویرهای خیالی او پر می کنم خدای من زیباست! خدای من رنگین کمان خوشبختی است که پشت هر گریه انعکاسش را روی سقف اتاقم می بینم من هیچ با زبان کهنه صدایش نکرده ام و نه لای بقچه پیچ سجاده رهایش
-
گفتگو
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 21:31
ت و به من می گویی: موج دریای خروشان اینک کشتی رفتن را می شکند جستجو کن در خویش ساحل آرامی من به تو می گویم: دل به دریا زده بی هیچ هراس موج را می شکند.